معرفی رمان:
چیزی از پا گذاشتن دختر کوچولوی معصوم به آن خانه نقلی و پرمحبت نگذشته بود که سر و کله انسان دیوصفتی پیدا شد و خورشید را از آسمانشان دزدید. آرزوهای آزیتا غروب کرد و ناامیدی دنیایش را در بر گرفت.
مدتها از آن اتفاق میگذشت. درست در بیست و پنجمین سالگرد مرگ رویاهای دخترانهاش، تصمیم گرفت که با یک هدف بزرگ، وارد عمارت کوروش شود. او میخواست ماهی شود و میان ناامیدیها در تابانترین شکل خود بدرخشد و امید را فریاد بزند.
سایت یک رمان
www.1roman.ir
کيونما