عنوان:
(گزیدهای از قسمت بیست و نهم فصل چهارم)
در همین حین آنجا را که میدیدم چقدر زیباست مهتاب را میدیدم یک لحظه انگار از کنارم رفته بود. یک نفر را دیدم از درب داخل شد؛ عمویم بود خیلی دوستش داشتم، دیدم اشک از گوشه چشمانش پایین میاد، دستش را کشید روی چشمانم و چشمانم را بست این را حس کردم
با گریه به برادر شوهرم گفت: نسرین امروز تمام میکند...
#زندگی_پس_از_زندگی
#عباس_موزون
#فصل_۴_قسمت_۲۹
#نسرین_جاپلقی
#تجربه_نزدیک_به_مرگ
@abbas_mowzoon
کيونما