این روزها ساز دلش بدجور ناکوک است....
مهمانیِ جنهاست! اما خانه متروک است
هر اتفاقی توی خانه سخت مشکوک است
حس میکند انبار مغزش کاملا پوک است
چیزی شبیه رقصِ افکارش درون باد
اینجا صدای نالهی اشباحِ بیدار و
اینجا صدای نالهی یک مرد بیمار و
شاید صدای زوزهی یک جنِّ تبدار و
یا شاید آوای فرشته کنج دیوار و...
یا نه؟ کسی جان میدهد با داد، با فریاد؟
هر روزِ این خانه بهشدّت سرد و تاریک است
هر کُنج او یکقسمت از پارکِ ژوراسیک است
این تختخواب آمادهی مرگی رمانتیک است
قطعاً وقوع حادثه بسیار نزدیک است...
یک
کيونما